با لباس فرم مدرسه کنار پدرش وارد دفتر شد. فکر کردم پدرش کار حقوقی دارد و دخترک بعد از مدرسه همراه پدرش آمده است. نزدیک باجه شدند؛ درخواست صدور گواهی رشد داشتند، فقط ۱۲ سالش بود، کفش اسپرت صورتی، مانتو و شلوار مدرسه، چشم های کودکانه. باورم نمی شد. داشت ازدواج میکرد! به سن قانونی نرسیده بود، میخواست از دادگاه حکم رشد بگیرد. دلم سوخت، برای دخترانگی هایی که به زودی تبدیل به نگی می شد، برای بچگی های نکرده، برای خانواده ای که قرار بود در قرن ۲۱ با شرایط ایران در این سن شکل بگیرد، پدرش داشت با مشاور حقوقیمان حرف می زد، پسر جوانی با چشم های خندان خودش را به باجه رساند، داماد بود، به نظرم ۱۵ سالی باید از دخترک بزرگتر می بود. نمی دانم فازشان چه بود، با چه دل و جراتی داشتند ازدواج می کردند.  هر چه بود روزم خراب شد. فقط امیدوارم چند ماه و سال بعد نادم و پشیمان برای ثبت دادخواست طلاق مراجعه نکنند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها